متدولوژی...

متن مرتبط با «دانلود رمان عاشقانه های من و استادم» در سایت متدولوژی... نوشته شده است

راند دوم 486

  • صدای فریاد مهران برای اولین بار خانه را می لرزاند. فریادش برای کودکی که گویا فرشته باردار بود همه را در بهت فرو برده بود. جایگاه افتخاری و مهران این بار عوض شده بود. کسی که سکوت کرده بود و در آرامش حرف می زد افتخاری بود. اما مهران چنان نعره می کشید ک, ...ادامه مطلب

  • راند دوم 487

  • نگاهی به دو طرف انداخت. نگاهش به در اتاق کودکان بود. صدای گریه روی اعصابش راه می رفت اما چشم از در اتاق بر نمی داشت. به محض بیرون آمدن پرستار خود را در نیمه ی تاریک دیوار پنهان کرد. پرستار با قدم های آرامی به سمت استیشن پرستاری راه افتاد. نگاهی به سم, ...ادامه مطلب

  • راند دوم 488

  • با ورودشان، بهار خود را به جلوی در رساند و فرانک را در آغوش کشید. با لبخند کمرنگی این هم آغوشی را تماشا می کرد. بهار سری بلند کرد و با دیدنش گفت: بیا مادر... متعجب نگاهش را به بهار دوخت و بهار خندید. قدمی پیش گذاشت و در حالی که دست دور گردنش می انداخ, ...ادامه مطلب

  • راند دوم 489

  • آنقدر نه را تکرار کرد تا صدایش پایین آمد. صدای بوق ممتد ماشین هایی که از کنارش می گذشتند به خود آوردش... شماره گرفت و در همان حال ماشین را به حرکت در آورد. با پیچیدن صدای خواب آلود عماد هکر در گوشی گفت: سریع خط عماد و ردیابی کن ببین کجاست. صدای خواب , ...ادامه مطلب

  • راند دوم 490

  • سر و صدایی که از طبقه ی بالا به گوش می رسید، هم نمی توانست باعث شود چشم از صورت سفید شده ی شهاب بگیرد. کسی از پله ها پایین آمد و گفت: همه ی نگهبانا مردن. لحظه ای کوتاه نگاهش به سمت زهره کشیده شد. زهره ی غرق در خون... همه جای زندگی اش خون بود. همیشه خ, ...ادامه مطلب

  • راند دوم 491

  • قلبی دیگر در سینه نداشت تا ضربانی برای نواختن داشته باشد. پلک زد... شهابی را بخاطر آورد که اولین بار روی ویلچر در خانه ی شاهین در مقابلش حضور داشت. شهاب... شهابی که برادر بود حتی در تمام این سالها لبخندی نثارش نکرده بود. حتی خیره در صورتش نگاه نکرده , ...ادامه مطلب

  • راند دوم 493

  • چشم بست و ندید، تیری که به سوی او نشانه رفته بود هنوز در جای خود باقی است. ندید دستی که به سویش نشانه رفته بود غرق در خون است. ندید، مردی خشمگین، به جان تک تک مردان افتاده است و سعی دارد تمام آن ها را از پا در بیاورد. ندید، پویشِ خون ندیده، خوانخواهی, ...ادامه مطلب

  • راند دوم 494

  • سه سال بعد: آسمان رُم نم نم می بارید. چشم نبسته بود اما گویا در ورای ویوی زیبای رم، خانه ای چوبی را در میان جنگل می دید. خانه ای که پس از سالها تنها یک شب آرامش را مهمان زندگی اش کرده بود. خانه ای که در آن نه به دنبال آینده می گشت و نه گذشته. گویا آن, ...ادامه مطلب

  • راند دوم 495

  • با صدای باز شدن در و صدای هیجان زده ای که از پشت اف اف به گوش می رسید، نفس عمیقی کشید. سعی کرد آرام باشد. بهزاد و زهره خیلی زود خود را به جلوی در رساندند. بهزاد در آغوشش کشید و در حال فشردن شانه اش گفت: خوش اومدی. چه بی خبر... به سختی لبهایش را کشید , ...ادامه مطلب

  • من و دلدارم...(2)

  • بلوط...(35)

  • بلوط...(36)

  • بلوط...(37)

  • راند دوم 461

  • راند دوم 462

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها